خواهند گفت زبان فرانسه نمیتواند شعر فارسی را بخوبی به خواننده منتقل کند؛ که در ترجمه روح شاعرانة زبان از دست میرود. ولی شاید ترجمة حاضر «تولّدی دیگر» باشد در زبانی دیگر. اگر تعبیر به بهترین وجه ممکن به متن اصلی نزدیک شود، اگر با حسّاسیّتی تامّ و تمام متن مبداء را از آنِ خود سازد – چندان که استقلال آن را حتّی شدّت و حدّتی بیشتر بخشد – حاصل بازتابی واقعی و شفّاف از اصل خواهد بود.
لذا مترجم، علیرغم ذهنی بیگانه امّا تربیتیافته، دقیقاً از همان پیچوخمهائی گذر خواهد کرد که خلاقیّت هنرمند را شکل دادهاست. محتمل است که این نابترین و صادقانهترین راه باشد جهت قرابت جستن به شاعر و بازیافتن و به اشتراک گذاردن صمیمیّتی اینچنین منحصر بفرد. باید اذعان داشت که آنچه از این طریق حاصل میشود قبل از همه ترجمان باطنی اثر هنرمند خواهد بود. زیرا مترجم خود را قلباً متعهّد تمنّائی میکند که در اصل به او تعلّق ندارد.
انتخاب اشعار، نفوذ واقعی و کشف و خلق مجدّد آنها، کاری است که مترجم با شور و سرمستی به انجام میرساند. رویدادی که نه قابل توصیف است نه بخصوص قابل دسترس از طریق روشی جدّی و باصطلاح علمی. چنین است که لزوماً نسبت به زبان مبداء گشایشی بیحدّوحصر و فارغ از هرگونه ابهامی پیدا خواهد کرد. چراکه علاوه بر سلوک در جوار شاعر نیازی مبرم احساس خواهد نمود تا کلام او و زبان خود را در فضائی خاصّ در هم آمیخته بدان عشق ورزد.
در ترجمة حاضر با به اشترک گذاردن کار با یکدیگر سعی داشتهایم تا به استحکامی بیشتر در آن رسیده جدّوجهدمان را نیز دوچندان نمائیم تا از خطای همامیختگی و قرابتِ بیش از حدّ با شاعر پرهیز کنیم. لذا پابهپا در نوعی همزیستیِ مملو از ترس و امید با فروغ، تمام آثار او را بتفصیل مورد نظر قرار دادیم، آثاری که دارای اشعاری با ارزشها و در سطوح و قدرت شاعرانة بسیار متفاوتی با هم هستند. بدین سان بود که شعرش را آرام آرام و فارغ از هرگونه تصنّعی در زبان فرانسه جاری دیدیم. به حدّی که در پایان گوئی فارسی را با زبان مقصد میشنیدیم.
اصل بر آن بود که استماع اشعار فروغ را بر قرائت آنها ترجیح دهیم. ابتدا به موسیقی آنها نظر داشتیم و سپس به اصوات آنها، آوا و اصواتی منحصربفرد که به صدای شخص شاعر تعلّق داشتند. دریافتیم که صدای فروغ به چیزی ورای تفاوت دو فرهنگ و زبان اشارت دارد. صدائی که متعلّق به تمامی زنان دنیاست. کافی نیست که بگوئیم فروغ زن بود و در مقام زن شعر میگفت. زیرا خود را با دل و جان در تجربهای کاملاً بدیع رها کرد، با زبان خود، با سرزمین خود و با فرهنگ خود. در مقام زن است که انزجار خود را از جامعهای ابراز میکند که اصل و ریشة خود را ترک کرده بیهیچ خلاقیّتی راستین سرگردان به پیش میتازد. حقیقت این است که فروغ در تمام مجموعه اشعار مختلفی که به چاپ رسانید همواره با سماجتی فزاینده در پی چیزی جز ریشه و اساس نبود.
والِری مُوَلّلی